کاش میتوانستم وجودم را عاری از هر تعلقی بکنم، عاری از هر
بندی.....هر چیزی که تورا می آزارد و مرا....
کاش لازم نبود که تنم را با لباسهای رنگ و وارنگ بپوشانم.....
کاش هیچ بندی پاهایم را نبسته بود. کاش هیچ دیواری نبود...هیچی حجابی نبود.....
کاش هیچ منی نبود، هیچ تویی نبود، هیچ خودخواهی نبود....
کاش هیچ مذهبی نبود، هیچ آیینی نبود، کاش هیچکدام از این
ایدئولوژیهای مسخره نبودند.....
کاش هیچ مفهومی نبود، هیچ کلامی نبود، هیچ تعریف و توصیفی نبود...
کاش هیچ پایبندی نبود، هیچ پوششی نبود.....
کاش هیچ سنتی نبود ? قانونی نبود? حد و مرزی نبود? تعهدی نبود.....
کاش بیمی نبود? رسوایی نبود ? شرمی نبود .....
کاش هیچ تنی نبود? اندامی نبود ?چشمی نبود.....
کاش هیچ قالبی نبود چهره ای نبود زیبا رویی نبود اصلا زیبایی نبود.....
کاش هیچ بندی نبود? بندیی نبود? زندانی نبود.....
اگر هیچ کدام از اینها نبودند، نازنینم !! تورا درس عاشقی می
آموختم!!!.....
اصلا کاش نبودم نبودی کاش نمی آمدم و نمی آمدی.....کاش برای
همیشه می رفتیم ? به اعماق زمین...به اوج آسمان... کاش توان پرواز
داشتی ...کاش می توانستی زمین و زمینیان را رها کنی .....گفته
بودی بهشت را نمی توان بر زمین آورد ... نازنینم ! با تو زمین نیز بهشت
می شود ? اصلا خود خود بهشت است.....و بی تو بهشت برین ?دوزخی
بیش نیست ..... راستی چرا نیستی ؟ چرا من از تو دورم ؟